یک گاز از کتاب: روبی تندی از پلهها پایین پرید و دوید سمت آبخوری مدرسه. بچهها را هل داد کنار و لیوان آب خودش را پر کرد. لک لک که حسابی عصبانی شده بود…
یک گاز از کتاب: شیر که از سر و صدای حیوانات جنگل خوابش نمیبرد به همه دستور داده بود که در طول روز بی صدا باشند و هیچ کس حق نداشت کاری انجام بدهد. حالا اهالی جنگل دچار مشکل بزرگی شده بودند و باید...
یک گاز از کتاب: فیفیل که اصلا دوست نداشت پیش دندانپزشک برود، دندان شکستهاش را برداشت و راه افتاد تا چارهای برای آن پیدا کند. رفت و رفت و رفت تا به ...
یک گاز از کتاب: موشی چشمهاش پر اشک شد و رو به خاله پیرزن گفت: «خاله پیرزن، بیا دم من رو پینه بزن.» خاله پیرزن که از شکسته شدن ظرف شیر توی سفرهاش خیلی عصبانی بود...
یک گاز از کتاب: توی یک شب برفی خاله پیرزن توی خونش زیر کرسی نشسته بود و داشت برای نوهاش کلاه دو گوشی میبافت که یک دفعه در زدند. در رو با لنگر زدن. خاله پیرزن نگران شد. دو قدم دوید و در را باز کرد. پشت در...