در حال نمایش 2 نتیجه
یک گاز از کتاب: گنجشککوچولوی قصهی ما دانهی عجیبی پیدا کرده که تا حالا ندیده و نمیداند چیست. برای همین دانه را برمیدارد و میرود سراغ ...
یک گاز از کتاب: موشی چشمهاش پر اشک شد و رو به خاله پیرزن گفت: «خاله پیرزن، بیا دم من رو پینه بزن.» خاله پیرزن که از شکسته شدن ظرف شیر توی سفرهاش خیلی عصبانی بود...
رمز عبور یکبار مصرف *